12. دى 1401 - 10:34   |   کد مطلب: 9563
احساسات شنیدنی مردم با شنیدن خبر شهادت حاج قاسم بعداز گذشت سه سال؛
از باور نکردن خبر و در انتظار تکذیبیه آن تا گرفته شدن رمق پاها و ترس برای نبود امنیت!
امروز در آستانه سومین سالگرد ملکوتی و پاک و غم انگیز شهید حاج قاسم سلیمانی، با طرح سؤالی در فضای مجازی که میدان جنگ و تبلیغاتی علیه شهیدانی چون اوست، جویای احساسات مردم به حاج قاسم شدیم.

به گزارش پایگاه خبری قهاوندخبر، امروز امنیت در کشور اسلامی چون ایران، تنها یک واژه نیست که باد آورده باشد و در سایه آن زیست کنیم، بلکه سنگری است که پشت آن سربازانی جان بر کف خالصانه یا ایستاده و یا ایستاده‌اند؛ سربازانی بنام چون حاج قاسم که علی رغم دارا بودن بالاترین درجه نظامی، خود هم در خط مقدم ایستاد و جان داد تا امنیت برقرار باشد اما نام خود را تا ابد سرباز نامید.

امروز در آستانه سومین سالگرد ملکوتی و پاک و غم انگیزش که بیش تر از پیش وجود امنیت را احساس نیاز می‌کنیم و البته هنوز به برکت خون آنان، در سایه همان امنیت گذران زندگی می‌کنیم، با طرح سؤالی در فضای مجازی که میدان جنگ و تبلیغاتی علیه شهیدانی چون حاج قاسم است، جویای احساسات مردم به حاج قاسم شدیم.
سؤال این بود : ” آن روز که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدی کجا بودی و بعداز شنیدن آن خبر چه حسی داشتی؟” و اما پاسخ ای شنیدنی به این سؤال؛
تا دو روز هنگ خبر شهادت حاج قاسم بودم
اصغر قادری یکی از مخاطبان این رسانه می گوید: خبر شهادت سردار را که شنیدم در منزل بودم و تا ۲ روز گویی در این دنیا نبودم، هنگ بودم. بعداز گذشت ۳ سال از رفتنش هنوز حس می‌کنم سردار بین مردم ‌حضور دارند چون که واقعا مردم سردار را دوست داشتند.
رمق از پایم گرفته شد، زدم زیر گریه، آخر ستون امنیت رفته بود
مهدی الله کرمی، یکی از مداحان جوان و خوش نفس این شهر اینگونه از احساسات خود به حاج قاسم میگوید: دقیقا یادم است و اصلا هم از یادم نمی‌رود، وقتی صبح از منزل خارج شدم که بروم محل کار ، واقعا دلشوره داشتم ، انگار که باید یک خبر بد و دهشتناک را باید می‌شنیدم که یکی از بچه های طلبه را دیدم و تا مرا دید گفت سردار را ترور کردند، خدا می‌داند رمق از پاهایم گرفته شد، چند دقیقه بعدش یکی از دوستان مداح تماس گرفت و تا سلام دادیم ناخودآگاه هر دو شروع گریه کردیم، من یادم است که گفتم مجید جان دیدی چه بدبخت شدیم؟ دیدی چه بی کس شدیم؟ ستون امنیت کشورمان و بلکه جهان اسلام، رفت. اون روز چه روز بدی بود، هر ثانیه‌اش، ساعتها می‌گذشت، اصلا شب نمی‌شد. حس و حال خوبی نبود بین همه مردم، از کوچیک و بزرگ، بهت زده بودند همه. اصلا باور کردنی نبود، علمدار ولایت، رفت.
آنقدر از وجودش می ترسیدند که در دل سیاهی شب پر پرش کردند/شهادتش باور کردنی نبود
عواطفی، بانوی اسدآبادی در پاسخ به این سؤال نوشت: شب ساعت ۲ بامداد بود که خوابم نمی‌برد، گوشی ارفتم ، تلگرام گروه خانواده را داشتم نگاه میکردم، یهو دیدم یک عکس در گروه هست خواستم دانلود کنم، اینترنت ضعیف بود، دانلود نمیشد. چون یکی از اقوام مریض بود با خودم گفتم نکند فوت شدند واین اعلامیه مجلس ترحیمش هست. توی این نگرانی بودم که عکس دانلود شد. وای خدای من همین الان هم بعداز سه سال به آن فکر می‌کنم قلبم تند تند میزند، انگار همین الان هست. چه شب سختی غم تمام وجودم را فراگرفت، هرگز باور نمی‌کردم با خودم گفتم شایعه است، چند تا کانال را نگاه کردم اینترنت جستجو زدم. خدای من مثل اینکه حقیقت دارد، بازم باورم نشد. حتی تا چند روز با خودم می‌گفتم دروغ است حاج قاسم نبوده. ولی نه خبر راست بود. دست تقدیر حاج قاسم عزیز را از ما گرفت، سردار سلیمانی شهید شد، در راه ایران رفت و پر کشید. او آسمانی شد و راه و مسیر خودش را برای جوانان به جای گذاشت. آنقدر از وجود تو می ترسیدند که در دل سیاهی شب آن هم نه از راه زمین، بلکه آسمان تو را پر پر کردند. این را بدان در ایران غیور مردانی به مانند تو زیاد هستند.
کاش فقط این یک خبر دروغ بود و می شنیدم که حاج قاسم در سلامت است
ناصر سحاب بهمن زاده، جوانی دیگری که با حرف هایش برای بروز احساسش نسبت به شنیدن خبر شهادت حاج قاسم با “بسم الله القاسم الجبارین” شروع شد میگوید: زندگی انسان همیشه یکنواخت نیست، گاهی آنقدر خرسندی از چرخش خوب روزگار که دیگر خوب اطرافت را نمی‌بینی!گاهی هم آنقدر سخت می‌گذرد که نفس کشیدن هم درد آور است. نفسی که لازمه حیات است.
او ادامه داد: آن روز بد، آن روز بی نهایت سرشار از غم، روزی که همه دنبال دروغ بودن یک خبر بودیم، کاش تکذیب کنند، کاش زیرنویس شبکه خبر تکذیبیه بزند. خبر شهادت حاج قاسم کذب است و ایشان در صحت و سلامت اند. اما نه واقعا حاج قاسم پر کشیده بود.
پدرم که با چشم اشکبار با شنیدن خبر شهادتش نان از دستش افتاد.

این جوان که سوزناکی نوحه هایش این روزها برای حاج قاسم است، میگوید: اما آن روز صبح که از خواب بیدار شدم تلویزیون روی شبکه خبر بود، حاج قاسم فرمانده سپاه قدس در حمله تروریستی در عراق به درجه رفیع شهادت رسید. پدر که با سفره ای از نان از نانوایی برگشت و وقتی با چشم هایی اشکبار به پدر گفتم، نان از دستش افتاد و شروع به گریه کرد و گفت: چرا؟ کی؟ کجا؟ برای چی؟ الله اکبر از آن روز، وامصیبتا از آن روز …روحت شاد سردار…دعایمان کن.
اولین چیزی که با شنیدن خبر شهادتش به ذهنم رسید، این بود که پس امنیت چه می‌شود؟
فاطمه کرمی پور، یکی از مخاطبان این رسانه هم نوشت: لحظه خبر شهادت حاج قاسم را شنیدم صبح بود از خواب بیدار شده بودم گوشیم را روشن کردم که ببینم درس مان کی شروع می‌شود که تو گروه کلاسی نوشته بودم حاج قاسم سلیمانی شهید شده، من این پیام را بیش از ده بار خواندم که ببینم راست است یا دروغ با دست پاچگی که داشتم تلویزیون را روشن کردم که دیدم خبر درست است، بعد از آن شوکی که داشتم و توی فکر بودم زدم زیر گریه چون واقعا خیلی دوستش داشتم واقعا عین یه پدر بود ایشان، وقتی خبرش را شنیدم اولین چیزی که آمد ذهنم این بود که پس وقتی حاج قاسم نیست چه کسی مرزها را امنیت میدهد آیا من بعد ما در امنیت هستیم، الآن هم وقتی اسمش را می‌شنوم ناخوداگاه چشماهایم پراشک می‌شود.

دیدگاه شما

آخرین اخبار