23. مهر 1396 - 16:49   |   کد مطلب: 5330
در سال 1347 در خانواده کشاورزدر روستای کوزره از توابع بخش قهاوند به دنیا آمد. او را مسیح اله نام نهادند.پدرش اسماعیل که از کشاورزان زحمت کش روستا بود،در دوران حکومت ستم شاهی به رحمت خدا پیوسته بودند.

به گزارش پایگاه خبری جهادپرس،با شروع انقلاب شکوهمند جمهوری اسلامی او که نوجوانی با نشاط،فعال ومذهبی بود باشرکت درمحافل مراسمات مذهبی مسجد صاحب الزمان (عج) در جوار خانه شان،که آن زمان محل تجمع مردم روستا برای راه پیماییهای انقلابی بود از روحانیان وبزرگان روستا بهره های فراوانی برد.با علاقه وافر وفعالانه در راه پیمایی های ودر گیریهای اول انقلاب شرکت داشت.

با پیروزی انقلاب شهید مسیح اله زارعی شاید جزء اولین عناصر مومن ومتهد بود که با تشکیل بسیج به آموزشهای نظامی یادگیری و به کار گیری اسلحه پرداخت.پس از آن برای حفاظت از روستا و اموال مردم در پایگاه بسیج بطور مستمر حضور داشت.

ایشان که بعد از فوت پدرتامین معاش خانواده را به عهده داشتند،از سن کودکی کارهای سخت کشاورزی را انجام می دادند.مدتی هم به کندن چاه آبهای کشاورزی در روستا مشغول بودند.زمانی که دوستانش در مدسه درس می خواندند او سخت کار می کرد بنابرین به مدرسه نرفت . بخاطرکمک کردن به خانواده زیاد نتوانست تحصیل کندازانجایی که همیشه دوست داشت سربارکسی نباشد وزحمتی برای کسی درست نکند دنبال کار رفت.

علاقه شدیدی به یادگیری داشت.شبها در پایگاه بسیج به کمک  دوستانش خواندن ونوشتن را یاد گرفته بود.

اما با شروع جنگ تحمیلی روح پر تلاطم اوبه دنبال فرصتی بود تا در رودرروی  دشمن قرار گیرد ودر صحنه های کارزار، از انقلاب وارزشهای اسلامی آن دفاع نماید. مردانه لباس رزم پوشيد و راهي ميادين نبرد حق عليه باطل گشت. با جلب رضایت خانواده با شور وشوقی فراوان به جبهه عازم شد .

ویژگیهای اخلاقی شهید:

صفات ارزنده وویژگیهای ایمانی که این شهید بزرگوار داشت،باعث شد که بیشتر وقت خود را وقف انقلاب وبسیج مسجد نمایند.روحیه والا وانسان دوستی او بحدی در اطرافیان اثر داشت که دوستان زیادی همواره در کنارش حضور داشتند.

شهید ضمن کار سخت کشاورزی شاید بیشترین وقت خود را صرف بسیج نمودند. روحیه اطاعت پذیری از ولایت،چابکی،داشتن قدرت بدنی بالا،شجاعت وبی باکی،صمیمیت با بسیجیان ورزمندگان ودوستان از جمله ویژگیهای  بارز شخصیتی این شهید بزرگوار بود.

برخوردی بسیار متواضعانه وبا صفا وصمیمی داشت.همین تواضع سبب شده بود که محبوبیت خاصی در بین اعضای بسیج روستا داشته باشد.

اوازهمان کودکی وخردسالی مهربان بود وهمیشه کمک کردن به دیگران رادوست داشت.حتی درموقع بازی کردن بادوستان وهم سن وسالهایش این رفتارازاوبه چشم میخورد.

او اولین کسی بود که در هر شرایط همیشه آماده بود تا پاسی از شب نگهبانی کند.گاهی زمستان هوا بسیار سرد بود گاهی نیز در تابستان خسته از کار کشاورزی برگشته بود،با تمام این سختیها او آماده بود تا همیشه در خدمت بسیج باشد.انجام کار خالصانه وبی ریا را سر لوحه زندگی خود ساخته بود.عموما کم سخن می گفت وبیشتر عمل می کرد.

چون همسایه مسجد بود،احساس وظیفه بیشتری می کرد تا مایحتاج مسجد را تامین کند.هرچه احتیاج بود از آب تا اقلام دیگیر در اختیار نمازگذاران وعزاداران قرار می داد.

ساختمان جدید مسجد را که شروع کردند،همیشه در کنار اهالی روستا در بنای آن کمک می کرد.ایشان همواره خیر خواه وکمک حال مردم بودند.هر وسیله ای که داشت به سادگی در اختیار دوستان قرار می داد،ودر کارها کمک می کرد.در گروهایی که برای برداشت محصولات کشاورزی تشکیل می شد فعالانه شرکت می کرد.

خاطرات:

1- روز پنجم عید سال 61 ساعت 5/8 ،9 صبح با جمعی از دوستان که تعداد 5 یا6 نفر بودیم تصمیم گرفتیم از روستا به کوه های اطراف قوزلیجه بریم. شهید ناصر زرگران هم بودند.از راه قره تپه ادامه مسیر دادیم ،از صحراهای کوزره عبور کردیم از داخل زمین نرم بهاری وشخم زده رفتیم نزدیک ظهر پای کوه رسیده بودیم.آب برای خوردن بود ولی هیچکدام غذایی برای خوردن نیاورده بودیم .بالای کوه که رسیدیم ساعت 2بعد ظهر شده بود .همه اظهار کرسنگی شدید می کردیم.شهید مسیح اله زارعی حرفی از گرسنگی نزد. لبخندی بر لب داشت وباقدمهای محکم راه می رفت.بعضی از دوستان کم کم صدایشان در آمد.همدیگر را مقصر می دانستند که باعث آمدن وگرسنگی شده اند .به سمت روستای قوزلیجه رفتیم تا شاید از یکی مقداری نان بگیریم.بعضی از دوستان نای راه رفتن نداشتن. مسیح اله همچنان حرفی از گرسنگی نمی زد. تا اینکه از همه جلوتر افتاد به روستا رسید واز خانه ای چند تا نان گرفت. ما که حسابی گرسنه بودیم به محض رسیدن به ایشان بطرف نانها حمله کردیم. هر کسی مقداری خورد .ولی از سیری خبری نبود . آن شهید بزرگوار مقدار کمی خورد . وبیشتر بین بقیه تقسیم کرد.راه زیادی برای باز گشت مانده بود. حالا همه خسته بودیم .با هزار زحمت هنگام تاریکی عصر به روستای خودمان رسیدیم.آنقدر خسته بودیم کسی با دیگری حرف نمی زد ولی مسیح اله همچنان لبخند بر لب داشت وسعی می کرد با حرف زدن خستگی را فراموش کنیم.دوام آن روز ایشان بر کرسنگی وخستگی ستودنی بود .گرامی باد یادش

2- یک رژه همگانی بنا بود در مرکز بخش(قهاوند)بر پا شود.وسیله نقلیه در آن زمان مخصوصا با خرابی راه وجود نداشت.هر کس  با وسیله خود که معمولا موتور سواری یا دو چرخه بود،خودش را باید به آنجا می رساند . ایشان با علاقه ای که به بسیج و امور جنگ داشتند پیشنهاد کرد فردا صبح زود ما دو نفری  حرکت کنیم تا اولین نفراتی باشیم از کوزره به اونجا می رسیم.صبح بعد اذان میانبر حرکت  کردیم.پیاده تا تپه خماجین رفتیم ،تازه آفتاب طلوع کرده بود.به محض رسیدن ما روی جاده یک ماشین یدک کش از راه رسید،پشت ماشین تا قهاوند رفتیم .اولین کسانی بودیم که لباس واسلحه گرفتیم چقدر خوشحال بودیم،چه روز زیبایی بود آن روز، یادش بخیر.

3-درست دو ماه قبل از شهادت با هم رفتیم زیارت امازاده خاتون(س)به خیلی از اهل قبور فاتحه خواندیم.در کنارمقبره امامزاده یه اتاق خالی وجود داشت که تابوتها ودیگر وسایل اضافی امامزاده را در آن قرار می دادند.از بچگی وقتی از کنار آن اتاق تاریک می گذشتم احساس ترس داشتم.گویا قبری هم از سادات در داخل آن وجود داشت.هوا تقریبا رو به تاریکی بود.وقتی از کنار آن ساختمان عبور کردیم ،شهید مسیح اله زارعی گفت بیا امتحان کنیم ببینیم تابوتها اندازه ما هستند یا نه.گفتم بیا بریم دیر وقته.ایشان خیلی راحت یکی از تابوتها را که روی زمین بود امتحان کرد وتوی آن خوابید.بعد که بیرون آمدبا خنده گفت اندازه خودمه باب زمان شهادته.بعد شهادتش که همه قبرستان را ترک کردند وبه روستا برگشتند، من تنها کنار قبرش ماندم وباور نمی کردم که او از میان ما خاکیان رفته است.کلی گریه کردم به یاد اون روز افتادم. به خودم گفتم تابوت که هیچ، دنیا نیز نمی تواند روح بزرگ شهدا را در خود جای دهد.

آهسته از غبار گذشتند                     یاران بردبار گذشتند

از مرزهای روشن دیدار                  روزی هزار بار گذشتند

مثل نسیم بی‏خود و سرمست       از سیم خاردار گذشتند...

4-چون دوست صمیمی بودیم، بعد شهادتش ساعتهای طولانی به خاطرات  دوران گذشه به او فکر می کردم.شبی در خواب اورا دیدم اصلا یادم نبود به شهادت رسیده.به زیارت امزاده واهل قبور رفتیم.بعد زیارت امامزاده به طرف روستا حرکت کردیم.کمی مانده به مقبره شهدا به من گفت:دوست داری بدانی فرق شهدا با سایر مردگان چیست؟

با اشتیاق گفتم بله.با انگشت به طرف قبری اشاره کرد.آنجا یگ گودال بزرگی بود بسیار وحشتناک ،جسدی که ته آن کپک زده به نظر می رسید.

حرکت کردیم به قبور شهدا رسیدیم با دست اشاره کرد،انجا شهیدی مثل اینکه زنده است بخواب رفته بود .

تا نزدیک روستا آمدیم.محل فعلی غسالخانه.ایستاد برای خدا حافظی. من هنوز فکر نمی کردم ایشان به شهادت رسیده اند.یک سیب سرخ به من داد .درست یادمه که گفت این هدیه من است برای تو.

 براي آخر شعرت هميشه بي‏تابم    /بخوان مرا كه گرفتار مصرعي نابم

غروب جمعه عجب سرخي سياهي داشت  /و چشم سبز گل‏آويز شرق مهتابم

زمان ومحل شهادت:

برای اولین بار سال 63 درجبهه غرب حاضر شد.در بمب باران پادگان ابوذر حضور داشت .عراق که از نقش تأثیرگذار این پادگان در حرکت‌های نظامی نیروهای مسلح ایران به خوبی آگاه شده بود، روز شانزدهم اسفند ۱۳۶۳، جنگده‌های خود را راهی کرد تا پادگان ابوذر را از هستی ساقط کنند. ده‌ها شهید و مجروح، برای ماندگاری این روز در حافظه تاریخ کافی بود.ایشان می گفت داخل جوی آب پناه گرفتم که خون وارد آن شده بود.آن روز رزمندگان به شهادت رسیدند،ولی کمی بعد پیروزهای زیادی در غرب به دست آودند.

بار دوم در زمستان سال 64 به جبهه جنوب عازم شد.عملیات والفجر ۸ درساعت ۲۲:۱۰ روز بیست ودوم بهمن ۱۳۶۴ آغاز شد. برخی از مهم ترین اهداف این عملیات عبارت بود از: انهدام سکوهای پرتاب موشک، فتح شهر فاو و مسدود کردن راه ورود عراق به خلیج فارس. این عملیات طولانی‌ترین عملیات دوران جنگ بود که ۷۵ روز طول کشید و تقریبا تنها عملیات مهمی بود که در جریان آن نیروهای ایرانی موفق شدند منطقه بسیار مهمی از خاک عراق را به تصرف خود درآورند.دشمن شکست خورده  برای باز پس گیری مناطق از دست رفته ،دست به پادتکهای سختی زد.با استفاده از تمام امکانات وبمباران شیمایی خیلی از رزمندگان اسلام را شهید کرد.دریکی از این پاتکها شهید گرانقدر مسیح اله زارعیدر تاریخ 29/11/1364 کنار رود اروند،همراه دوست شهید خود ناصر زرگران با اصابت خمپاره دشمن به  مقام شامخ شهادت نایل شدند.ترکشی کوچک از کنار پیشانی به سرش اصابت کرد وروح ملکوتی او آسمانی شد.یادش گرامی وپر رهرو باد.

دیدگاه شما

آخرین اخبار