به گزارش پایگاه خبری جهادپرس،بیننده تلویزیون بیش از هر چیزی، برای دنبال کردن یک مطلب به داستان و ماجرا نیازمند است و داستان و ماجرا هم، به گره و نقاط عطف. در واقع شخصیت پردازی و زمانی که به آن اختصاص داده میشود، در ساختار فیلمنامه مشخص و معین است. کش دادن آن نمی تواند رضایت مخاطب را در پی داشته باشد.
از طرفی کش دادن یک داستان بدون گره و نقاط عطفی که سرجای خودش قرار گرقته باشد، نه تنها نمیتواند جذاب باشد، بلکه مخاطب را دل زده کرده، حوصله اش را سر می برد و باعث می شود تا بیننده ریزش داشته باشد. این ویژگی مختص سریال هم نیست بلکه حتی در فیلمهای سینمایی هم که حادثه محرک و نقاط عطف سر جای خودشان ننشستهاند، صادق است.
اما بنظر می رسد که این اصل، مدتی است در سریالهای ایرانی گم شده و سازندگان بی توجه به چارچوب یک فیلمنامه خوب و استاندارد، تا میتوانند به اصطلاح آب به فیلم می بندند و داستانی را که روایتش آن چنان که باید و شاید، گره خاصی ندارد کش می دهند.
چند روزی است که سریالِ خوش ساختِ «زیر خاکی» جای خود را به سریال «پرگار» داده است. شاید برای قضاوت زود باشد، اما همین چند قسمت آن قدر بی هیجان و بدون هیچ اتفاق خاصی جلو رفته است که حوصله بیننده را سر برده است. 5 قسمت می گذرد، نه گرهای، نه حادثه محرکی و نه حتی شخصیتپردازیهای جان داری که به جذابیت کمک کند. چند قسمت برای معرفی شخصیت های یک سریال نیاز است و چقدر مخاطب باید عذاب بکشد تا سریال اصطلاحا راه بیافتد.
فیلم سینمایی هم نیست که بگویی پولش را دادهام و حوصله کنم، بگذارم به جایی برسد؛ این یک سریال است. اگر نتواند در ابتدا جذابیتی داشته باشد، مخاطبِ کنترل به دست، ترجیح میدهد که کانال را عوض کند و این گونه است که یک سریال با وجود هزینه زمانی و مالی عملا هیچ گونه نتیجه فرهنگی و حتی سرگرمی در پی نخواهد داشت.
در واقع این کش دادن یک داستان بدون هیچ گونه جذابیت، باعث می شود تنها تایم بیشتری از آنتن پر شود، آنتی بی مخاطب!
«پرگار» را مثال زدیم، در صورتی که سریالهای زیاد دیگری هم در این مدت به خصوص در چند سال اخیر بوده است که علی رغم داشتن فصل اول و استقبال از آن، در فصل دوم به خاطر همین نداشتن گره و کش دادن بیهوده و بی هدف داستان، مخاطبان خود را از دست داده، نمونه بارز آن را میتوان در «بچه مهندس 2» دید، سریالی که در فصل اول جذاب بود، اما در فصل دوم هیچ هدفی نداشت و تنها یک عشق دوران نوجوانی آن هم از نوع بدون هیچ گونه فراز و فرودی را دنبال میکرد، اما همان طور که در فصل 3 این سریال شاهدیم وجود گرهها و اتفاقات زیاد و گاهی حتی پی در پی باعث شده تا با وجود تمام انتقادها، مخاطب این فصل را از فصل دو بیشتر بپسندد.
ولی اوج ماجرا شاید در سریال «سرباز» شبکه سه معنی و مفهوم پیدا کند. سریالی که پخش آن در ماه رمضان شروع و کماکان ادامه دارد. درام «سرباز» آنقدر الکن و کمکشش بوده که صدای ناصر طهماسب به عنوان نریشن جذابش نکرده است آن هم برای بینندهای که پس از یک روز بلند و خستهکننده روزهداری در ماه رمضان و پس از افطار پای تلویزیون نشسته تا سریال ببیند، تازه باید با نریشنگوییهای صدایی مستند بفهمد داستان از چه قرار است؛ از سویی دیگر کاراکترهای مجموعه و حتی نقشآفرینیهای «سرباز» به نوعی دچار سردرگمی و بلاتکلیفی هستند که قاعدتاً ناشی از ضعف درام است. سریالی که میخواهد اثری روانشناسی و فلسفی باشد، اما در دراماتیزه کردن ماجرا مشکل دارد؛
وقتی صدای رئییس هم درآمد!
نمونه دیگری را که میتوان مثال زد، سریال ستایش 2 است که در نهایت نیز مورد استقبال مخاطب قرار نگرفت. در واقع این آب بستن و کش دادن آنقدر شدید شد که در نهایت حتی صدای ضرغامی رئیس وقت صدا و سیما را نیز درآورد، تا جایی که در آن زمان تابناک نوشت؛ «ضرغامی نسبت به بی محتوا بودن و به درازا کشاندن فیلم معترض بوده و دستور داده است اگر مشکل این فیلم با بازتدوین حل نمی شود، جلو پخش آن از همین آغاز گرفته شود تا تهیه کنندگان بدانند هر چیزی را نباید برای پخش تحویل صدا و سیما دهند»
در کل میتوان گفت که سریالهای چند سال اخیر از ضعف جدی فیلمنامه رنج می برد، گرههایی که یا بدون اتفاقی خاص کش داده می شود و طولانی می شود و یا در پایان داستان و برای جمع کردنِ فیلم، ناگهان باز میشود و این هر دویش موجب نارضایتی مخاطب خواهد شد.
نداشتن گرههای مناسب، نقاط عطف بجا و ابتدا و انتهای نامناسب فیلمنامه باعث می شود تا نویسنده برای جبران آن به حاشیه کشانده شود، حاشیههایی بی ربط که حذف آن هیچ ضربه ای به فیلم نخواهد زد.
البته سریالهای شبکه نمایش خانگی نیز با وجود این همه زرق وبرقهای زیادی که برای جذب مخاطب به کار می برند، از همین ضعف جدی رنج می برند. مدتی قبل بود که کش دادن بی دلیل سریال «دل»، صدای منتقدان و مخاطبان را درآورد. منوچهر هادی در برخی قسمتها 7،8 دقیقه ابتدایی را با «آنچه گذشت» آغاز و در طول فیلم نیز زمان زیادی را با موزیک ویدئوهای طولانی پر کرده بود و عملا چیزی از داستان را آن طور که باید جلو نمی برد. این آب بستن به سریالهای لاکچری چه معنایی جز خالی کردن جیب مردم دارد؟!
البته منوچهر هادی که یکی از پرکارترین کارگردانهای سالهای اخیر است، در رابطه با این انتقادها پاسخ داده است که «بیننده فکر میکند تنها یک کلیپ سه دقیقهای میبیند. اما برای ساخت آن کلیپ شاعر باید شعر بگوید، خواننده روی کلیپ بخواند و ضبط کند و تمام این موارد وقت بیشتری را از من میگیرد تا بخواهم سه دقیقه، دو بازیگر را کنار یکدیگر قرار دهم و آنها مقابل هم بایستند و دیالوگ بگویند. ضبط سکانسهایی که دو بازیگر دیالوگ دارند برای من سخت نیست.»
مخاطب چه می خواهد؟
واقعیت این است که سختی کارِ کارگردان برای تولید یک اثر آن چنان برای مخاطبان اهمیتی ندارد؛ آن چه اهمیت دارد این است که مردم بیش از هر چیز، دلشان می خواهد قصه بشنوند و یا قصهای را ببیند، آنها پول نمی دهند تا موزیک ویدئو ببینند.
در رابطه با سریال نیز وضعیت همین است؛ مخاطبی که ساعت بودن در خانه و خانواده را با دیدن تلویزیون یکی می کند، دوست ندارد بنشیند تا چند قسمت بگذرد و تازه یک اتفاق بیفتد. این نوع سریالها قطعا نمیتوانند مانند آن چه در سریالهایی با فیلمنامه قوی شاهد هستیم ماندگار باشند.
دیدگاه شما